۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه

خوب شد بادکنک دست بچه بود!

آقا من توی راهپیمایی ها باتوم خورده ام، با میله توی کمرم زده اند، کتک هم خورده ام. اما صلوات فرستادن مردم توی راهروی متروی انقلاب از همه اینها بدتر بود. جمعیت تنگ بود و مدام برای سلامتی رهبر صلوات می فرستادند و من عصبی تر می شدم. ناگهان دست یک بچه سه تا بادکنک روزنامه جوان دیدم. خودکارم را درآوردم و یکی از بادکنک ها را ترکاندم و تا جمعیت بفهمد چه شد، رسیدیم به آخر راهرو! اما آنجا اتفاق دیگری افتاد و مردی که پشت سرم بود از سلامتی رهبر شروع کرد وبعد به موسوی بدوبیراه گفت. اما وقتی مرگ بر پسران و دختران جوان گفت، ناگهان عصبانی شدم و هو کردم. میان آن همه راستی اول ترسیدم، اما دیدم مردم هم تاییدم کردند و گفتند باید برای اصلاح دعا کرد.من برگشتم و شعاردهنده را که ریش خیلی بلندی داشت و از اصلاح پذیرنبودن جوان ها می گفت، دیدم و فریاد زدم:"اول خودت برو سلمانی تا اصلاح بشوی!" بعد هم از پله ها بالا رفتم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر